روانکاوري و عرفان ايران


 

نويسنده: دکتر شاهرخ عليمراديان
پزشک (تهران)



 

روانشناسي در ادب فارسي:

در و گوهر کي ميان خانه هاست
گنج ها پيوسته در ويرانه هاست

در ابتداي اين نوشتار اشاره مي نمايم که طرح موضوعات روانشناسي انسان عموما دو شاخه تحليل و تأويل رفتار خصوصا در آثار و نوشته هاي متفکران سرزمين ما سابقه اي بس ديرينه دارد.
محققين گفته اند که ادب و شعر فارسي گنجينه اي از علوم انساني است و لذا شاعران عرفاني ايران زمين روانشناسان بزرگي بوده اند. آنان قبل از پيدايش علم نوين روانکاوي و پيش از فرويد به موضوعات رواني و تضادهاي دروني ما پي برده اند و افزون بر آن راه و روشي براي رفع اين تضادها ارائه کرده اند؛ به نظر عرفا راه عشق در جاده يکرنگي، نوازش، درک حضور ديگران و صميمت است. فلاسفه آن را در قالب بازگشت به خويشتن و شعرا آن را در قالب ادبي، رجعت به معشوق گفته اند. فرزانگان ايران زمين براي رشد آدمي راه و کارهايي ارايه کرده اند که منطبق با روانکاوي علمي تجربي امروز است.
اکنون با توجه به اين حقايق؛ به ديوان شاعران گرانمايه چون مولانا، حافظ، عطار نيشابوري و نظامي اشاره کنيم و فرازهايي از سروده هاي ايشان را به ياد بياوريم.

سالها دل طلب جام جم از ما مي کرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد

مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کوبه تأييد نظر حل معما مي کرد

گفتم اين جام جهان بين به تو کي داد حکيم
گفت آن روز که اين گنبد مينا مي کرد

* درون نگري و مکاشفه:
 

بي شک عارفان در جستجوي خود، ابراز آزمونهاي تجربي علمي نداشته اند و از طريق مطالعه دروني و مکاشفه به اين حقايق رسيده اند. مکاشفه در شاعران از نوع ديدن نشانه ها و يافتن علت نشانه هاست .در اين راه دود علامت آتش و سيب علامت درخت است، از نوع رسيدن از صورت به معني است، نوعي تفسير و تأويل حلات رواني است که از طريق مشاهده علايم و نشانه هاي رفتاري انسانهاست.
بايد دانست در علم شناخت درون آدمي منطق صوري ارسطو کارساز نيست بلکه علم روان يک سري از الگوهاي ساختاري خاص دارد و شناخت شناسي در روانکاوي امري تأويلي و تفسيري است. اين همان مفهومي است که در فلسفه نوين به هرموتيک ناميده مي شود. مولانا، در داستان هاي مثنوي از زبان شخصيت هاي داستان مي گويد، تأثير علت و معلولي رفتار والدين مستبد و سرزنشگر باعث ناکامي هاي دوران کودکي شده و اين ناکامي هاي وارده به ضمير مغفوله مي رود و در بزرگسالي سبب ساز شخصيت عصبي مي شود:

تو ز طفلي چون سبب ها ديده اي
زان سبب بر اين سبب چسبيده اي

* يافته هاي مشترک:
 

مقوله تکوين و رشد شخصيت از خلال تضادها، کاميابي ها و ناکامي ها، از دير باز مورد تفکر بوده است و در مورد نيازهاي فطري و مادرزادي انساني فرضيه هاي بسياري ارائه شده است. اما اعتقاد بر اينکه اميال و نياز هاي فطري پاک و مقدس مي باشند، و ليکن متاسفانه در اثر کنش و واکنش هاي محيطي تبديل به اميال بيمارگونه مي شوند، يافته مشترکي است که در عرفان ايران زمين و در روانکاوي مغرب زمين وجود دارد.
حضرت مولانا در اشعار موزون به زبان داستان و استعاره نشان مي دهد که چگونه در اثر سرکوب شدن غرايز متعدد آدمي و در اثر پاسخ به نيازهاي نوازش، انسان دچار سرگشتگي و عدم تعادل رواني و لا جرم در رفتار مي شود. گويي بر روانشناسي تجربي آگاهي داشته است:

فعل تو اين عقده هاي دم به دم
اين بود معني قد جف القلم

ساعتي موزون آني ساعتي موزون اين
بعد از اين موزن خود شود تا شوي ميزان خويش

* خشم و نفرت نتيجه ناکامي است. هرگاه فطرت نوازش پرست آدمي اسير سرکوبي ظالمانه گردد، خشم و نفرت در او ايجاد مي شود و ناکامي هاي ابراز نشده و فرو خورده به شکل ديوي در ضمير ناخودآگاه عمل مي کند.

تو ز طفلي چون سبب ها ديده اي
زان سبب براين سبب چسبيده اي

* ديو خشم و نفرت، وسوسه بذر در دل مردمان مي افکند ( سوره ناس) ولي پيوندهاي نامحسوس آدمي را قانون و حساب کتابي است.

بهر يک جرعه که آزار کسش در پي نيست
زحمتي مي کشم از مردم نادان که مپرس

* انسان قادر است که خشم و نفرت را از مسير تخريب جدا کرده و به مسير سالم بيندازد و چنانچه آدمي در رابطه با خويش منفعل و به اصطلاح از خود بي خود بوده و از خود غافل شود مايه نار جهنم خواهد شد.

چون ز خشم آتش تو بر دل ها زدي
مايه نار جهنم آمدي

چون ز دستت رفت ايثار و زکات
رفت اين رسم آن طرف نخل و نبات

تا کنون کردي چنين اکنون مکن
تيره کردي آب را از اين افزون مکن

* ادبيات حاوي اشارات به ضمير ناخودآگاه است، ناخودآگاهي جمعي و طبيعي که همگان دارند و ناخودآگاهي فردي و شخصي که مي تواند عقده هاي کتمان شده باشد.
حافظ مي فرمايد:

آخر ز چه گويم هست از خود خبرم نيست
وز چه گويم با وي نظرم چون هست

* به نظر عارفان کسي که نفس خويش را تزکيه و پالايش کرده باشد صداي ناخودآگاه جمعي را مي شنود.

کيست اين پنهان مرا در جان و تن
و ز زبان من همي گويد سخن

اينکه گويد از لب من راز کيست
بنگريد صاحب آواز کيست

* در شعر زير سلامت و قوت در شناخت نيروهاي دروني (ضمير ناخودآگاه) از يک طرف و توسعه آگاهي ( ضمير آگاه) از طرف ديگر است:

جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون

اقتضاي جان چو اي دل آگهي است
هر که آگه تر بود جانش قوي است

جان ما از جان حيوان بيش تر
از چه، زان رو که فزون دارد خبر

* به راستي هر چه ما از ساختار شخصيتي خويش با خبرتر و آگه تر باشيم، جانمان قوي تر است و بيشتر به جنبه هاي گوناگون توانايي ها و استعدادهاي خود دست يافته و مي توانيم اين توانايي ها را در مسيري سالم به جريان بياندازيم و اگر به انحراف از مسير اصلي دچار آمدند، جلو دوام و تثبيت بيمارگونه آنها را بگيريم.
اگر فرض کنيم که مولانا نزد شمس تبريزي روانکاوي شده و به زباني ديگر در مصاحبت او بيداري و آگاهي يافته است و شمس تبريزي باعث کشف ضمير ناخودآگاه مولانا شده است، اين سوال پيش مي آيد که خود شمس تبريزي چگونه از اثرات روانکاوي اطلاع داشته است.

شمس تبريزي که نور مطلق است
آفتاب است و ز انوار حق است

* گرچه روانکاوي تجربي علمي به عنوان درماني براي بيماري هاي روان نژند و نيز نشانه هاي روان تني در قرن بيستم بر مبناي شيوه علمي با شکل گيري نظريات فرويد آغاز شد، ولي در يک نگاه به گنجينه هاي ادب فارسي مشاهده مي کنيم در فرهنگ غني خودمان در قرن ها پيش، از چنين روند درماني بهره برده ايم.
چنانكه مولانا مي فرمايد:

ني به هند است ايمن و ني در ختن
آنکه نفس اوست خصم خويشتن

من که هم خصم منم اندر گريز
تا ابد کار من آمد خيز خيز

* و حافظ مي فرمايد:

تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
خوشا کسي که در اين راه بي حجاب رود

* حضرت مولانا مي گويد:

پس چو آهن گرچه تيره هيکلي
صيقلي کن، صيقلي کن، صيقلي

تا در او اشکال غيبي رو نهد
عکس حوري و پري در وي جهد

* عرفان و مکتب اريک برن:

در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

در اين شعر منظور شاعر از "من" همانا من بالغ است و هدف از "او" نهاد يک کودک است.
مولانا مفاهيم اساسي مکتب تحليل رفتار متقابل چون کودک، بالغ، والد را به کار مي برد و مي گويد:

خلق طفلانند جز مرد خداي
نيست بالغ جز رهيده از هواي

* در جاي ديگر مي گويد:

چونکه با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکي بايد گشاد

* همچنين مي فرمايد:

پيش طفل نو پدر تي تي کند
گر چه عقلش هندسه گيتي کند

* حافظ در بيان پيوند والد و کودک مي گويد:

عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شير درون شد و با جان به در شود

* مولانا مي فرمايد:

تا نگريد طفل کي نوشد لبن
تا نگريد ابر کي خندد چمن

* عارف رند شيراز در مقام خودشناسي با جستجو در خويشتن مي گويد:

عشق در دانه است و من غواص و دريا ميکده
سر فرو بردم در اينجا تا کجا سر بر کنم

* براي خودشناسي، عقل و منطق هيچ کاره است.

ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کين شحنه در ولايت ما هيچ کاره است

* مولانا با بيان اينکه فرايند زندگي انسان فرايندي بيماري زا و مشکل آفرين است، به بيان تضادهاي رواني ما پرداخته و بي ثباتي در حالات نفساني و به تبع آن در رفتار آدمي، برايش روشن و واضح بوده است. زيرا اميال طبيعي کودک به موانع غير طبيعي برخورد مي کند و سرخورده مي شود و اين سرخوردگي در نهان سبب ساز روان نژندي ( اختلالات رواني که شديد نيست) و عصبيت مي گردد. از نظر او اين بي ثباتي روان بايد به وسيله نيروهاي خود شخص به مسيري استوار و محکم هدايت شود. فرد بالغ براي نيل به شخصيتي وارسته بايد ضبط ها و قصه هاي گذشته را بازسازي کند تا بتواند به شخصيت سالم و مطمئن که در نهاد واقعي اوست دست يابد و سپس به تصعيد و تعالي برسد: روانکاوي مي گويد کمال و بي نيازي عارفانه پس از شستشوي چرک ها و رسوبات گذشته و از طريق تصعيد اميال و شهوات بدست مي آيد.

مي گريزم تا رگم جنبان بود
کي فرار از خويشتن آسان بود

آنکه از غيري بود او را فرار
چون ز او ببريد گيرد او را قرار

من که خصم هم منم اندر گريز
تا ابد کار من آمد خيز خيز

ساعتي موزون ايني ساعتي موزون آن
بعد از اين موزون خود شو تا شوي ميزان خويش

* براستي شايد بتوان همه روانشناسي چند دهه اخير مغرب زمين را بسط و توسعه اين شعر عالم بزرگ مولوي دانست.
منبع: بهداشت روان، شماره 27